سيدم،دنياي مني تو!!

دلم نيومد اين عكس حناني رو نذارم قوبون حجابش اين عكسش مال پنج سالگيشه ...

گاهي مرور خاطرات چه قدر قشنگن اين عكس رو كه ديدم متوجه شدم بابايي چقدر تغير كرده!!!   توي همين سه سال چقدر تغير كرده   اينم سيدمحمد وسيد علي؛ پسر دايي بزرگ   عكسها مربوط به فروردين88 ...

آخ از دست شيطنت هاي اين دوتا كه دست كمي از مامانشون ندارن اينجا ديگه بعد از كنجكاوي ها و شيطنت هاش داره مي استراحته بچه ام.                 ...

ميدونيد حسنا به آبجيش چي ميگه؟؟   اوايل كه زبون باز كرده بود ميگفت:" دَده" الان كه پيشرفت كرده ميگه :" فاته فَلا" يعني فاطمه زهرا نخند شيطونك كه به منم مي گي :" نَنَ مونا" يعني زن عمو. ...

  بابچه ها اصلا نميشه تو پفك خوردن شريك شد(البته اگه آدم با وجداني باشي ) آخه بچه هاي من پفك رو دونه دونه مي خورن؛ ولي من دوست دارم مشت مشت بخورم به همين خاطرم اصلا به دلم نميچسبه. اونم پفك هاي به اين ريزي ...

شامشو خورده بعد كه مي خاست مسواك بزنه ميپرسه:" مامان چرا سوپ ها هميشه قرمزه يا نارنجي؟" من:"خب چه رنگي باشه مامان؟" سيد:"آبي يا بعضياشم صورتي"   به نظر شما من باچي سوپ رو آبي كنم؟؟؟؟؟؟

سيد محمد داشت باسر و صدابازي مي كرد بهش ميگم:"مامان؛ آروم تر بازي كن بابايي مريض شده مي خواد استراحت كنه" عين كلاه قرمزي مياد تو صورتمو ميگه:" چرا بابايي مريض شده؟ " من موندم توش كه چي جوابشو بدم؛ آخه باباش هميشه بهش سفارش ميكنه مواظب باش سرما نخوري يا اگه با لباس كم بره بيرون دعواش ميكنه كه باباجان مريض ميشي... و از اين حرفا. حالامن چه بهانه ايي براي سرما خوردگي باباش بيارم؟؟؟؟ ميگم:"خب ماماني هركسي ممكنه مريض بشه ديگه" هنوز حرفم تموم نشده ميگه:"گربه ها هم مريض ميشن؟" من:" " وسيدك هنوز دنبال جواب سوالش. .. ...

آخر هفته رفتيم جنوب؛برگشتني هم كنار دريا؛ عسلويه؛بندر سيراف اينا عكس هاي عسلويه است.     توضيح نوشت: وقتي پسربچه رو نبري آرايشگاه موهاش ديگه از اين قشنگ تر نميشه خوش به حال بچه ها؛ چقدر شن بازي شادشون ميكنه   چه حس خوبي زير پوستشون مور مور ميشه وقتي دست هاشونو زير شن ها ميبرن و در ميارن   عليرضا كه بيشتر از همه كيف كرده بود   اينجا فكر كنم پسرم داره به آينده اش فكر ميكنه       خوش به حال بچه ها دلاشون مثل دريا بزرگ و پاك و پر جوش و خروشه ...

جاي ثابت آقاسيد محمد تو ماشين دقيقا وسط دوصندلي     حالاتو ماشين هركي مي خواد باشه انگار بايد حواسش هميشه به جاده باشه   ...

سيدمحمد ديروز عصر از خواب بيدار شده آجيش ميگه :"داداش بيا تو آشپزخونه خامه شكلاتي بخور" سيد از توي تختش بي حوصله ميگه :"آبجي بيار همينجا؛ من استرس گرفتم نميتونم بيام!!!" بهش ميگم :"مامان استرس يعني چي ؟" ميگه:"از همونا كه يه بار آبجي حنانه گرفته بود" واقعا استرس يعني چي؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! ...